، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

ترنم مهربانی

طیف رشد ترنم

الان دیگه صبا موقع رفتن بابایی تو هم بیدار می شی و بابارو بدرقه می کنی تازه پشت سرش هم گریه می کنی دخترم نکنه بابایی بشی همش بخوای پشت سر بابات گریه کنیها،من دختر لوس دوست ندارما. یکی دو هفته ای هست که روی دستا و پاهات بلند می شی نمی دونم شاید می خوای تمرین کنی پا بشی شایدم می خوای چهار دستو پا بری اما دیگه فکر نکنم که تو چهار دست و پا راه بری چون همینطوری سینه خیز همه جارو گز می کنی صداست که تو از خودت در می آری اده اوووه آاااااااااااا اااادددده هییییییییییییی وقتی باباتو می بینی تازه هر چیرو هم که می خوای با دقت ببینی سرت رو 90 درجه خم می کنی تا اونو ببینی وقتی میریم مغازه بابایی برای تمام قفسه خوراکیها آواز می خونی و جیغ می زنی...
13 خرداد 1390

اولین حساسیت ترنم

پریروز وقتی تورو گذاشتم پیش مامان جون تا برم باشگاه یه شیشه شربت آلوورا دادم به اون تا بده تو بخوری تو اونو نخورده بودی ولی فکر کنم همین که به لبت خورده بود حساسیتش رو داده بودی فرداش خیلی دور لبت قرمز شده بود ومجبور شدم ببرمت دکتر البته نه دکتر ثاقب بلکه اینبار دکتر یگانه که همین نزدیکاس دکتر خوبی بود و بهت دارو ندادو گفت رشد ترنم خانم خوبه و دفعه بعد پایش رشدش رو هم بیارید.ما هم به همین مناسبت با همدیگه رفتیم خرید و یه سارافون ناز نازیه دیگه از اون مدل ننه ایاش باسه ترنم گرفتیم. ...
13 خرداد 1390

مش ترنم در خانه

شنبه صبح طبق قرار قبلی من و فرشته و مهدیه و دو تا خاله ها ترنم و مامان جون و خاله مریم رو تنها گذاشتیم و به سمت سرزمین موجهای آبی حرکت کردیم.وقتی ب اونجا رسیدیم فهمیدیم که اینجا اصلاً یه دنیای دیگس.... سرزمینی پر از شور و هیجان. با وجود اون همه ترسی که وجود داشت ولی اصلا دلم نمی خواست که اونجارو ترک کنم ولی به خاطر ترنم نگران بودم و می گفتم شاید مامانینارو اذیت کنه، خلاصه فرشته و مهدیه موندن و ما برگشتیم.وقتی به هتل رسیدیم خاله مریم گفت که ترنم دختر خوبی بوده و اذیت نکرده و لازم نبوده که ما برگردیم ولی مامان جون لو داد که ترنم صبح خیلی گریه کرده و خاله مریم مجبور شده اونو ببره بیرون بچرخونه تا خوابش ببره عصر که فرشته و مهدیه برگشتن ترنم رو...
13 خرداد 1390

مش ترنم در طرقبه

جمعه صبح قرار بود که با عمو احمد و خاله فرشته و مهدیه بریم طرقبه اما از اول صبح که بیدار شدیم ترنم ساز بد قلقی رو زد و من واقعاً وحشت کردم که اگه با این وضعیت بریم بیرون چی می شه اما با اصرار زیاد اونا با سلام و صلوات از هتل بیرون رفتیم.وقتی به نزدیک حرم رسیدیم متوجه شدیم که از اونجا برای طرقبه اتوبوس هست.راستش اول خیلی ترسیدم، با بچه-  تو اتوبوس، تا طرقبه، اما تو رو در بایسی اونا مجبور شدم که سوار شم.خلاصه اتوبوس راه افتاد و خدارو شکر ترنم نق نق رو فراموش کرد یه کمی که گذشت با یه دختر خانمی تو اتوبوس آشنا شد و شروع کرد به خنده و شادی و قهقهه زدن.الحمدالله همه چیز تا اینجا خوب پیش رفت، حدوداً یک ساعتی توی راه بودیم آخرای مسیر بود که ترن...
13 خرداد 1390

مش ترنم

چهارشنبه بعداظهر بود که با توجه به قرار قبلیمون با خاله اینا  اونا اومدن دنبالمون تا بریم راه آهن، بابای ترنم خیلی دلش گرفته بود و می گفت آخه چرا می خواید دخترم رو یک هفته از من دورش کنید من که نمی تونم صدای اونو از پشت تلفن بشنوم......تازه بابا محمودشم به خاطر ترنم اومده بود جلوی در بدرقه ترنم،  وقتی خاله اینا به هوای اون از ماشین پیاده شدن بابا محمودی کلی از ترنم جلوی اونا تعریف کرد که خیلی دخترزرنگیه و از این حرفها..... بالاخره ساعت 5:30 دقیقه به راه آهن رسیدیم و ساعت 6:25 دقیقه قطار حرکت کرد.تازه وقتی رفتیم تو قطار متوجه شدیم که خاله فرشته چه بلیطهایی گرفته یه نفر تو واگن 8 یه نفر تو واگن 10، 4 نفر تو یه کوپه از واگن 9 و یه ن...
11 خرداد 1390
1